يه تركه به رفيقش ميگه: غضنفر برو پشت ماشين ببين راهنما كار مي كنه يا نه؟ رفيقش هم ميره پشت ماشين ميگه: كار ميكنه ، كار نمي كنه ، كار مي كنه ، كارنمي كنه ، ...
.
.
.
تركه تو يك شب برف و بوراني داشته از سر زمين برميگشته خونه ، يهو ميبينه يكجا كوه ريزش كرده ، يك قطار هم داره ازون دور مياد!!! خلاصه جنگي لباساشو درمياره و آتيش ميزنه ، ميره اون جلو واميسته. راننده ي قطاره هم كه آتيشو ميبينه ميزنه رو ترمز و قطار مي ايسته. همچين كه قطار واستاده بود ، تركه يك نارنجك درمياره ، ميندازه زير قطار ، چهل پنجاه نفر آدم لت و پار ميشن! خلاصه تركه رو ميگيرن ميبيرن بازجويي ، اونجا بازجوه بهش ميتوپه كه: مرتيكه ي خر! نه به اون لباس آتيش زدنت ، نه به اون نارنجك انداختنت! آخه تو چه مرگت بود؟! تركه ميزنه زير گريه ، ميگه: جناب سروان به خدا من از بچگي اين دهقان فداكار و حسين فهميده رو قاطي ميكردم!!!
.
.
.
یه پیرمرده و یه پیرزنه و یه پسره و یه دختره تو یه کوپه قطار با هم بودن، قطار میره تو تونل و همه جا تاریک میشه، یهو یه صدای ماچ و بعد هم یه صدای کشیده میاد! قطار از تونل میاد بیرون همه نشسته بودن سر جاشون. پیرزنه با خودش میگه: عجب دختر متین و باحیاییه! با اینکه جوونه و دلش میخواد ولی به کسی راه نمیده، تا یارو بوسیدش ، گذاشت زیر گوشش! دختره با خودش میگه: عجب پیرزنه نجیبیه! با اینکه سنش بالاست و کسی تحویلش نمیگیره، بازم نمیذاره کسی ازش سوء استفاده کنه. پیرمرده هم با خودش میگه: بابا عجب بدبختیهها! یکی دیگه حالش رو میکنه ما کشیده رو میخوریم! پسره هم با خودش میگه: چه حالی میده آدم کف دستش رو ببوسه محکم بزنه تو گوش بغلی!